در ابتدا ، نیاز به این شناخت داریم که پرورش شخصیت به رابطه ی ما با کودکانمان بستگی دارد و این که خصوصیات شخصیت را نمی توان با حرف به کسی منتقل کرد ، بلکه آن ها را باید با عمل نشان داد.

نخستین گام در برنامه ی دراز مدت این است که تصمیم بگیریم به احساسات درونی و افکار باطنی فرزندانمان نیز توجه داشته باشیم ، نه این که فقط به اطاعت یا عدم اطاعت ظاهری شان توجه کنیم.

ما چگونه می توانیم از احساسات و افکار درونی کودکانمان آگاه شویم؟

 

خود آن ها ما را راهنمایی می کنند. به هنگام صحبت ، در کلامشان و درلحن کلامشان ، در طرز ایستادن و در حرکات و اشاراتشان ، آنان احساسات خود را بیان می کنند. و چیزی که ما محتاجش هستیم ، گوشی است برای شنیدن آن چه که می گویند ، چشمی است برای زیر نظر گرفتن آن چه انجام می دهند ، و آخر از همه قلبی است که احساساتشان را درک کند.

شعار درونی ما این است ؛ بگذار درک کنم ، بگذار نشان بدهم که درک می کنم ، بگذار با کلام خود نشان بدهم که اتوماتیک وار انتقاد یا اهانت نمی کنم.

وقتی کودک ، ساکت و آهسته و بی حال از مدرسه به خانه می آید ، از طرز قدم برداشتن او می توانیم بگوییم که حادثه ای ناخوشایند برایش اتفاق افتاده است. با پیروی از شعار خود ، ما نباید گفتگویمان را با یک گفته ی انتقادی نظیر گفته های زیرآغاز کنیم :

«لب و لوچه ات چرا آویزان است؟»

«این دیگر چه جور قیافه ای است؟»

«این دفعه چه دسته گلی به آب دادی؟»

«امروز دیگر چه دردت است؟»

از آن جا که ما به واکنش درونی کودک توجه داریم ، باید گفته هایی که فقط انزجار و نفرت در درون ایجاد می کنند ، از گفته هایی که کودک با شنیدنشان آرزو می کند که ای کاش دنیا خراب می شد ، پرهیز کنیم.

درعوض ، پدر یا مادر می تواند با هرکدام از گفته های زیر فهم و درک خود را نشان دهد :

«حتماً امروز اتفاق ناخوشایندی برایت افتاده.»

«حتماً امروز روز خوبی برایت بود.»

«حتماً امروز روز سختی بود.»

«احتمالاً کسی باعث ناراحتی تو شده است.»

این گفته ها برسوالات «چته ؟ چه اتفاقی افتاده ؟» ارجحیت دارند. این سوالات کنجکاوی را نشان می دهد و آن گفته ها همدردی را.

نمی توان از این واقعیت گریخت که کودک آن چه را که در زندگی می بیند یاد می گیرد. حال اگر زندگیش با انتقاد و سرزنش همراه باشد ، احساس مسئولیت را یاد نخواهد گرفت. در زندگی تؤام با سرزنش او یاد می گیرد که خودش را محکوم کند و از دیگران ایراد بگیرد. او یاد می گیرد درباره ی قضاوت خودش به شک بیفتد ، توانایی خود را دست کم بگیرد و به مقاصد دیگران اعتماد نکند. علاوه بر این ها ، او یاد می گیرد که در زندگی خود در همه حال به انتظار یک بدبختی قریب الوقوع باشد.

برگرفته از کتاب:(رابطه ی والدین و کودک) – دکنر هایم جینات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *